پاییز خیس

دست نوشته های من

پاییز خیس

دست نوشته های من

قاصدک

قاصدک غم دارم،غم آوارگی و دربدری،غم تنهایی و خونین جگری

قاصدک وای به من،همه از خویش مرا می رانند

همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند

مادر من غم هاست

مهد و گهواره من ماتم هاست

قاصدک دریابم!روح من عصیان زده و طوفانیست

آسمان نگهم بارانیست

قاصدک غم دارم

غم به اندازه سنگینی عالم دارم

قاصدک غم دارم

غم من صحرا هاست

افق تیره او ناپیداست

قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی

و به تنهایی خود در هوس عیسایی

و به عیسایی خود،منتظر معجزه ای غوغایی

قاصدک،زشتم من،زشت چون چهره سنگ خارا

قاصدک،حال گریزش دارم

می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست

پستی و مستی و بد مستی نیست

می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست

شاید آن نیز فقط یک رویاست!!!

با تو،من

وای باران،باران

شیشه پنجره را باران شست

از دل من اما

چه کسی نقش تو را خواهد شست

ای عزیز من بی تو چه سخت است که من جز کلمات چاره دیگری نداشته باشم

هر چند عزیزی چون تو دارم و غمی ندارم پس با تو بودن را با نگارش و چهره ات به هم آمیخته و به تو از تو می نویسم:

با تو من همه رنگهای این سرزمین را آشنا می بینم

با تو آهوان این صحرا کودکان همبازی منند

با تو کوهها هامیان وفادار خاندان منند

با تو من با بهار می رویم

و در تنهایی این بی کسی غرق شوق و خورش و جمعیتم.

با تو درختان برادران منند و پرندگان خواهران منند و گلها کودکان من

پس وجودت همیشه زلال و پاک و همیشه در جریان است

می پرستم چشمانت را

تو را دوست می دارم و نمی دانم چرا

شاید این طبیعت ساده و بی آلایش من

حد و مرزی برای دوست داشتن نمی شناسد

ولی سخت در این مکتوب فرو نشسته ام

چه کسی مرا دوست می دارد؟

ای فرشته نازل شده بر چشمانم

ای شقایق زندگی ام

ای تنها ستاره آسمان قلبم

ای زیباترین زیباییهای محبت

ای بهانه خواب شبهایم

ای تنها نیاز زنده بودنم

ای آغاز روز بودنم

ای نیمه پنهان من

و تو ای معشوقه من

تو را با تمام وجود

دوست دارم و

  می پرستم.

قصه

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی

فردا مرا چو قصه فراموش میکنی

پاییز ای سرود خیال انگیز

پاییز ای ترانه ی محنت بار

پاییز ای تبسم افسرده

بر چهره ی طبیعت افسونکار

 

گل یخ

اگر گلی را دوست داشته باشید که در ملیونها ستاره فقط یکی از ان یافت شود.

انگاه وقتی به ستاره ها نگاه میکند‌ خود را خوشبخت احساس میکند.

چنین کسی با خود میگوید :(گل من در یکی از این ستاره هاست...)

ولی اگر سرو کله ی گوسفندی پیدا شود و گل او را بخورد برای ان کس

مثل اینست که تمام(ستاره ها یک دفعه خاموش شده باشند.

خوب آیا این مهم نیست؟؟؟؟

 

دوست داشتن

اری اغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست.

 

زندگی

اه ای زندگی منم که هنوز

با همه پوچی از تو لبریزم

نه به فکرم که رشته پاره کنم

نه بر انم که از تو بگریزم

      در منی واینهمه از من جدا

بامنی ودیده ات سوی غیر

   بهر من نمانده را گفتگو

تو نشسته گرم گفتگوی غیر

غرق دلم به سینه میتپد

با تو بی قرار و بی تو بی قرار

وای از آن دمی که بی خبر زمن

برکشی تو رخت خویش از این دیار

سایه ی توام هر کجا روی

سر نهادهام به زیر پای تو

چون تو در جهان نجسته ام هنوز

تا که برگزینمش به جای تو!!!!